پرستوهای پرافروخته !
( یادی از شهیدان رجایی و باهنر)
#شفیعی_مطهر
« ...من چندین ماه با یک زیر پیراهن در یک سلول نمناک و بدون آفتاب (در زمستان) ساخته ام .در حالی که رطوبت نصف دیوارش را گرفته بود . یک پتو هم نداشتم که روی انداز یا زیراندازم شود و من با آن وضع دردناک ساخته و خو گرفته ام و به مشابه آن عادت دارم . برایم غیر عادی نیست . غیر ان برایم غیر عادی است . پس خیلی دوست دارم در حالت نخست وزیریم نیز با همان اوضاع و احوال باشم و شرایط کارم با گذشته تفاوت نکرده باشد . چرا که وقتی شب را سر بر بالین می گذارم ، مي خواهم نباشند محروماني كه من از حال آن ها غفلت كرده باشم!!»
(شهید رجایی)
امروز هشتم شهريور و سالروز انفجار دفتر نخست وزيري و شهادت دو يار دلسوز و هنرور رجايي و باهنر است. عنان قلم را رها مي كنيم و فرازي را پا به پاي او مي پيماييم و سپس سري به كوچه باغ هاي خاطره مي زنيم . باشد تا ياد سُرخ آن سبزانديشان خون طراوت را در رگ هاي پژمرده زمان و برگ هاي افسرده زمين جاري سازد .
ای گل تو دوش داغ صبوحی چشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
رجایی جوانه ای بود از تبار عارفان عاشق و شکوفه ای از تیره شقایق .
او از عشیره عاشورا بود و نوایی از نای نینوا .
بر دل داغی از لاله داشت ، اما بر دل ها داغي از آلاله مي كاشت .
صد زخم از دشنه دشمن بر جان داشت ، اما صد شكوفه از رياحين رحمت بر زبان .
لب تشنه داشت و دل بر لبه دشنه . اما از لبش صد جويبار محبت مي خروشيد و در دلش هزار چشمه مودت مي جوشيد .
دفتر سبز لبانش بهارآفرين بود و كلامش آتشين .
تشنه زلال معارف بود ، اما نه تشنه جرعه اي از آب ، كه تشنه جامي از آفتاب.
به ابر ، سخاوت مي آموخت و به صبر، مقاومت .پايداريش صبر را خسته مي كرد و جان را وارسته .
در زير شكنجه نستوه بود و شكنجه گر را به ستوه مي آورد .
او صداي شكستن دل را مي شنيد و زبان اشك را مي فهميد .
آه محرومان را تعبير مي كرد و نگاه مظلومان را تفسير .
لاله ها را مي شناخت و اخگر عشق سرخشان را در دل مي گداخت .
با عشق شقايق ها نسبت داشت و بذر محبت خود را در هر سينه مي كاشت .
اين بلور بغض پابرهنگان بود كه در فريادش مي شكست ...و اين گونه بود كه سخنش بر عمق جان دردمندان مي نشست .
ناله هاي شبگيرش را با حلقه هاي زنجير گره مي زد . هر حلقه زنجير هزار خاطره خطر در خاطر داشت و هزار فاجعه درد در باور .
ساغر جانش لبريز از باده آفتاب بود و سرشار از عطر ناب .
شب هاي زندان را با اشك هاي ريزان ، ستاره باران مي كرد .
در خلوت يار گوهر اشك مي افشاند و بر دامن سياه شب مرواريد ستاره مي نشاند .
غرورش را مي شكست تا دل هاي رنجور را نشكند .
مردم را چون مردمك ديده مي نواخت و از صميم دل بدانان نرد عشق مي باخت .
او ستاره سرخي بود كه در پگاهي سپيد از چشم آبي آسمان چكيد . بر دامن سپيد محبت روييد و بر شاخه سبز همت باليد . آن قدر چشم بر آسمان دوخت تا در شعله شوق يزدان سوخت .
ديار فنا را ديد و يار بقا را برگزيد .
به خاك دل نبست و سرانجام به رود ابديت پيوست .
نيلوفر نو انديش نياز بود .
از بستر تيره خاك روييد و به ساقه سپيد افلاك پيچيد .
در فصل سبز جوانمردي گل داد و در موسم سرخ ايثار به برگ و بار نشست .
از هر شاخسارش صد سبد شكوفه آگاهي بر زمين فروريخت و صحن و سراي شهر را به عطر آزادي آميخت .
بیشتر بخوانید در کانال زیر:
گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.